از خبرهای خوب متنفرم. از بس بی دوام و مزخرفن. عمر هیچ خبر خوبی برام بیشتر از ۲۴ ساعت نیست. نهایت ۲۴ ساعت. بعدش دوباره بارونِ گُه و ناخوشیه که می باره. نمی دونم از کی، ولی مدت هاست که خبرای خوب خوشحالم نمیکنن، به جاش تن و بدنمو میلرزونن. میدونم که باید منتظر اشک باشم. به مزخرفاتِ جذب و فلان اعتقادی ندارم. و حالم از خودم بهم میخوره که هربار امیدوارتر از قبل با خودم میگم این دیگه آخرشه، این یکی دیگه عطرش موندگاره، این یکی دیگه قراره خوشیا رو دنبال خودش بیاره، حداقل واسه یه ماه، یه هفته . و بعد محکم تر و کاری تر از قبل، با مخ می خورم زمین.
خسته ام. فرسوده ام. دلم ثبات میخواد. یه گُهِ همیشگی حداقل. یه چیزی که هی زیر و رو نشه. من دیگه خبرای خوب نمیخوام.
درباره این سایت